ز من مپرس که چونی
دفعههای اولی که خبر آبگیری سد سیوند را میشنیدم، خیلی جدی نمیگرفتم؛ اما هر چه گذشت چشمهایم از تعجب بیشتر گشاد شد تا این شگفتزدگی هم، روزهای اوجش را پشت سر گذاشت؛ حالا اگر بشنوم که دولت خدمتگزار میخواهد نقش رستم را خراب کند و به جایش قطار بگذارد، باز هم جا نخواهم خورد، به ویژه که انگیزه این کارها برایم روشن است... شایسته است که ما ملت ایران از خود بپرسیم «اگر اینجا هم نمیخواهیم متحد شویم و مقابل دشمنان هویتمان بایستیم، پس کجا میخواهیم نشان دهیم که اصلا وجود داریم؟». به راستی زمانی که دزد در خانه است و یکی یکی اندوختههای ما را که از پس هزاران سال به دست آمده و توشه آینده ماست، میدزد، آیا باز هم تکرار کلیشههای «کاری از ما بر نمیآید» راه به جایی میبرد؟ تصنیف چه شورها، از عارف قزوینی چه شورها که من به پا در شکایت از جهان جهان پر از غم دلم ز من مپرس که چونی؟ ز اشک پرس که افشا اگر که جان از این سفر به در برم من چه حربه های نیرنگ
ز شاه ناز می کنم
به شاه باز می کنم
زبان ساز می کنم
دلی نشسته به خونی
نموده راز درونی
بدون دردسر اگر
به شه خبر برم من
ز شان به بارگاه شه برم من، حبیبم
ز شان به بارگاه شه برم من
No comments:
Post a Comment